× تـو هـمـان سـتـاره ی دنـبـالـه داری هـسـتـی ، کـه تـنـهـا یـک بـار در عـمـرم تـو را دیـدم و بـس
× از تـه ِ فـنـجـان ِ قـهـوه م مـی فـهـمـم کـه " تـو " عـشـق ِ فـرامـوش شـده ی مـن هـسـتـی !! ~> یـعـنـی مـن ۴ سـال عـاشـق بـودم ( ؟! )
× بـاران را بـه یـاد ِ دویـدن هـایـمـان در خـیـابـان ِ ولـیـعـصـر مـی خـواهـم ..
دلم میخواد بدونم .. تو هم دلتنگ میشی ؟ بی قراره من و اون روزا میشی ؟
× اگـه مـنـم تـو بـغـل ِ مـعـشـوقـه م بـودم دلـتـنـگ نـمـیـشـدم !!
میبینی ؟! " من " اینجا نشسته م به انتظار ِ تو !! ، و " تــو " در آغوش ِ دیگری به انتظار ِ بوسه ای !
میدانستم دیگر دوستم داری ... اما نمیدانستم اخر ِ دوست داشتنت .. اینگونه می شود !
× یک قرن از آن روز های نزدیک به مشروطیت می گذرد که مردم سردادند برابری و آزادی !!
این مردم کون ِ اجرا کردن
ندارند .. خود را حماسه ساز می دانند هر چند با سلام و سلامتی شاه را به
تخت می نشاندند و فردایش به گُه خوردن می افتادند !! و آخر هم ذوق ِ اراده
شان را میخورند !! هیچ نبودند که ما هم هیچ نشدیم دیگر !!
وگرنه الآن آزادی بود ُ برابری !