گـــاهـ نوشتـــ های خیس ِ یکــ مُردهـ

در پـــاورقی ِ لحظه هـــا ٬ ساده بگویــــم . . هیـــچ ندارم کـــ ه بگــویـــم !

گـــاهـ نوشتـــ های خیس ِ یکــ مُردهـ

در پـــاورقی ِ لحظه هـــا ٬ ساده بگویــــم . . هیـــچ ندارم کـــ ه بگــویـــم !

چیز هائی که نباید بدانند !

آدم ها چیز هائی میدانند که " شاید " نباید بدانند !


قلم موی من


× تمام می شود طرح ِ رخ َ ت .. چه قلم موی خوش دستی ..


ستاره ی دنباله دار


× تـو هـمـان سـتـاره ی دنـبـالـه داری هـسـتـی ، کـه تـنـهـا یـک بـار در عـمـرم تـو را دیـدم و بـس


دست های تو ..

× این روز ها بدنم بوی دستان ِ تو را دارد ..


نگاه ِ من


× من تورا با نگاه دیگری دیدم ٬ ولی تو چیز ِ دیگری بودی .



تو بودی ؟


× هنوز حس میکنم تو ی توهم بودی که از کنار گذشتی ..


:((


. . . . . . . !

my cup of coffee


× از تـه ِ فـنـجـان ِ قـهـوه م مـی فـهـمـم کـه " تـو " عـشـق ِ فـرامـوش شـده ی مـن هـسـتـی !! ~> یـعـنـی مـن ۴ سـال عـاشـق بـودم ( ؟! )

u'r my dream ?!

× حـرف از خـاطـره ٬ حـرف از تـوسـت در دنـیـای ِ کـوچـکـم !


Rany day .. in the st.

× بـاران را بـه یـاد ِ دویـدن هـایـمـان در خـیـابـان ِ ولـیـعـصـر مـی خـواهـم ..


about

× حـقـیـقـت ایـن سـت ٬ کـه بـعـد از مـرگـم هـم دوسـتـت خـواهـم داشـت !


NO , never !

× نـبـودنـت را فـرامـوش مـیـکـنـم ٬ امـا خـاطـراتـت را نــه !


a Q ?!

دلم میخواد بدونم .. تو هم دلتنگ میشی ؟ بی قراره من و اون روزا میشی ؟

× اگـه مـنـم تـو بـغـل ِ مـعـشـوقـه م بـودم دلـتـنـگ نـمـیـشـدم !!

..


شکلات هم شکلات های قدیم ...


روزگاری پست


اشتباه بود که می گفتیم آدمی نامرد ست ! نه ... روزگار نامردترین بود و ما نادان .


بوسه های خیالی ..


میبینی ؟! " من " اینجا نشسته م به انتظار ِ تو !! ، و " تــو " در آغوش ِ دیگری به انتظار ِ بوسه ای !


در آغوش ِ ابرها


× صـدای بـه آغـوش کـشـیـدن ِ ابـرهـا ٬ مـرا بـه یـاد ِ بـاران مـی انـدازد .

روزگار ِ بدیست نازنین


میدانستم دیگر دوستم داری ... اما نمیدانستم اخر ِ دوست داشتنت .. اینگونه می شود !


دلم ..

دلم برای این همه پوچی و تو خالی بودن این زندگی می سوزد !!


این مرده حماسه ساز همان ..

× یک قرن از آن روز های نزدیک به مشروطیت می گذرد که مردم سردادند برابری و آزادی !!

این مردم کون ِ اجرا کردن ندارند .. خود را حماسه ساز می دانند هر چند با سلام و سلامتی شاه را به تخت می نشاندند و فردایش به گُه خوردن می افتادند !! و آخر هم ذوق ِ اراده شان را میخورند !! هیچ نبودند که ما هم هیچ نشدیم دیگر !!


وگرنه الآن آزادی بود ُ برابری !