مثه تموم ِ وقتائی ک ِ جدی باهام حرف میزدی و حواسم به دستات بود ..
کاشکی نقاش بودم ، اونوقت جوری تمام ِ تخیلاتمو روی بوم پیاده میکردم ک ِ " تو " هیچ جائی تو دنیام نداشته باشی ، نه فقط " تو " بلکه هیچ توی دیگه ای هم .. !
اینجا بانوئی ،
روزی هزاران بار میمیرد
از دوری ِ آغوشت
مرد باش ُ نگاه ِ عاشقانه ت را
نثارم کن ،
ک ِ بی قرار ِ چشم های مملوء از عشقت
زندانی ِ چاردیواری ِ کوچکی شده ست ک ِ
تاب ِ اشک های دخترک را ندارند
بغض نکن بانو
ابرهای کوچک هم بر زمین پهناور غرش میکنند ..
او ک ِ دیگر یک " مرد " است ..
و باز هم از آن نفس های آه دار ..
دلم بهانه می خواهد ..
بهانه برای چکیدن ..
چکیدن برای آغوشت ..
برای دست هایت ..
برای نگاهت ..
از آن روز هاست ک ِ
هوا ، هوای توست ..
ابر هست ، من هستم ..
ولی نه چتری هست و نه توئی برای قدم زدن
زیر ِ این ابر های گریان ..
دست ِ تو بود ک ِ نوازش هر روز ُ هر شبم بود ..
دفترت را ک ِ باز کردم نوشتم ...
بی تو مهتا شبی باز از ان کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار ِ تو لبریز شد از جان وجودم
شدم ان عاشق دیوانه
که بودم ... !
در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید ..
.... !
× تمام من و تو خلاصه شد در همین چند بیت
و تو در راه بار ها با خود زمزمه کردی .. !
تنهائی به اندازه ی کافی بزرگ هست .. تو بزرگترش نکن
و همه ی شب هائی ک ِ به چشم های تو ختم می شوند !
سال نو مبارک بانــو !